هر که مرا دید تو را نفرین کرد....
مریمممممم دوستت دارم
نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

سروش بیا ببرش به دردم نخورد .باباتم توش باشه سر پیچ چپ میشه

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |


کــــــاش گفتـــــه بــــودی

مــــوج نگـــــاهـت از دریـــای هــــوس بـــرمــیخیــزد

تـــــا تـن بـــه تـــــو بسپــــارم

نـــه دلـ ـ ـ !

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

دارم با تو به ارزوهام میرسم بها من باش بهار جونم

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

زنده باد ایرانی

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

 

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.» عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.» زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.» زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.» مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.» عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟» پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |
· آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا · بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا · نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم · دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |
چندین بار خودم را به گناهانی که هرگز مرتکب نشده ام متهم کردم . فقط به خاطر اینکه دیگری در حضور من احساس راحتی کند.
نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

                           این سر آغوش میخواهد نه سنگ......!!!!

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

هستند کسانی که با بودنشان ثابت کردند...تنهایی...چه نعمت بزرگی است

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

همه چیز خنده دار بود…

داشتن تو…! بودن من ! ماندن ما….! رفتن تو…

این همه آه….

گاهی از این همه خنده گریه ام میگیرد….

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

 

 

تهران بلیارد ما پوپش بودیم حالا سنگ بردار بیار ذوبش کن بعد پودرش کن دودش کن همه ما شدیم دود کش

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

آغوش تو گناه نیست

                             من در آغوش تو آرامش یافته ام 

                                                                           که هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست                                        

آغوش تو گناه نیست

                           من در آغوش تو امنیت را احساس کرده ام

                                                                          که هیچ گناهی با امنیت محسوس نیست

آغوش تو گناه نیست

                           من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کرده ام

                                                                         که درهیچ گناهی زیبایی ملموس نیست

                                               پس امانم بده

                                                   که تا ابد در دل این زیبایی

                                                                        آرامش یابم 

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |

نقـش یـــک درخــت خشک را

                   در زنـدگی بازی میکـنم

                              نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم

                                                          یا هیزم شکن پـیــر…

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |


سيگارم چه خوب درک‍ــــــــــــــــــــــــــــــ ميکند مرا...

واي که چه زيبا ک‍ــــــــــام ميدهد...

اين نو عروس هر شب تنهايي هايم...

لباس سپيدش را تا صبح برايم ميسوزاند...

و من تا صبح بر لبانش بوسه ميزنم...

چه لذتي ميبرم از اين همخوابگي...

او از ج‍ــــــــــان مايه ميگذارد و من از عم‍ــــــــــــــــــر...

هر دو ميسوزيم به پاي ه‍ـــــــــــــــــــــــــــــــم

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط .sasan19 |


دل آدما، شيشه نيست که روي آن " هــــــا " کنيم بعد با انگـــشت قــــلب بکشيم و وايسيم آب شـــدنش رو تماشــــا کنيم و کيـــــف کنيم !!!


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.